ماهان جونماهان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ماهان عسلی

ورود به هشت ماهگی ماهان عسلی من

ماهان عسلی ناز پسری تولد هشت ماهگیت مبارک پسر گلمون امروز دست پر وارد هشتمین ماه تولدش شد. گل پسرم اولین مروارید در دهان قشنگش در اومده        و همینطور یاد گرفتش که خودش بنشینه الهی فدای قد و بالات بشم من نازنینم که روز به روز و لحظه به لحظه شیرین تر میشی به همین مناسبت برات جشن تولد کوچولو گرفتیم و سورپرایز شدیم چون دو تا کیک تولد داشتی یکی را بابا امیر زحمت کشیده بود و یکی دیگه را هم بابا محسن جون. دست هر دو درد نکنه و ایشالا همیشه برای همه و ما جشن و خوشحالی باشه.     ...
18 فروردين 1393

اولین سیزده به در ماهان جون

ماهان جون من اولین عید نوروز را پشت سر گذاشت و به سیزده بدر رسید ماهان جون امسال سیزدهمین روز بهار را در کنار پدر بزرگها و مادربزرگ و عمه ها و دایی ها و بقیه اقوام گذروند و جای مامان اکرم بینمون خالی بود ،البته جای ما در کنار مامان اکرم خالی بود برای اینکه مامان اکرم در سفر مدینه به سر میبرد و سیزده بدر را بر روی فرش های سبز روضه رضوان حرم پیامبر(ص) بدر کرد و واقعا خوش به سعادتش. ایشالا همه این جمع که امسال کنار هم بودیم سال آینده در مدینه منوره و در خانه پیامبر (ص) و دخت گرامیش سیزدهمین روز بهار را بگذرانیم. این هم عکس ماهان جون و یلدا  جون در پارک آبشار   ...
13 فروردين 1393

سفر به شمال ماهان عسلی

ماهان عسلی جون ما روز چهارم عید عزم سفر کرد و بار بست و به راه افتاد   البته تنها نبود!!! همراه من و بابا امیر و مامان اکرم و بابا محسن و دایی متین هم بود و خلاصه کلی خوش گذشت. این عکس ماهان جون که در جاده چالوس کنار مغازه بستنی فروشی دهاتی گرفتیم به به چه خوشمزه بود!جای همگی خالی      این عکس را هم در کنار رودخانه جاده 3000 گرفتیم  این هم که تو مغازه ترشک فروشی ها  اینم عکس شما جیگر طلا در کنار دریا  این هم آخرین عکس که توی راه برگشت بعد از تونل کندوان جای همگی خالی آش خوردیم خلاص...
9 فروردين 1393

ماهان جان اولین بهارت مبارک

  بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابری سپید برگ های سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه ء شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوتر های مست.... نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز  خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ...
1 فروردين 1393

عیدت مبارک ماهانم

  ماهان جون تا این لحظه ،  6 ماه و 11 روز و 7 ساعت و 32 دقیقه و 7  ثانیه  سن دارد    لحظه تحویل سال ۱۳۹۳ هجری شمسی ساعت ۲۰ و ۲۷ دقیقه و ۷ ثانیه روز پنج شنبه ۲۹ اسفندماه ۱۳۹۲ هجری شمسی مطابق با ۱۸ جمادی الاول ۱۴۳۵ هجری قمری و ۲۰ مارس ۲۰۱۴ میلادی     راستی ماهان عسلی من از اولین روز بهار یاد گرفت که ددر بگه انگار میدونی که عید با ددر رفتن عیده  عیدتون مبارک ...
1 فروردين 1393

چهار شنبه سوری یا چهار شنبه سوزی

اگر به واژه سور نگاهی بیاندازیم درخواهیم یافت که هم به گویشی نشان از رنگ سرخاست هم جشن و پایکوبی است. بزرگترین آرزوی مردمان در این جشن و پایکوبی ها پاک شدن و تندرستی گرفتن از آتش پاک گرم است و خواهان از میان بردن رنگ پریدگی - زردی و بیماری ها هستند.همه سنت‌ها، ترانه‌ها، باورها و مراسمی که مردمان نواحی گوناگون در این شب انجام می‌دهند، با وجود تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، در یک ویژگی با هم همسانند: "راندن ناپاکی‌ها و بدی‌ها". ترانه‌ها و باورهایی که به بلاگردانی، راندن چشم شور، گره‌ گشایی، آجیل مشکل‌ گشا و مانند این می‌پردازند و همچنین سوزاندن شاخه‌های خشکیده و علف‌های هر...
28 اسفند 1392

سرسری کردن ماهان جون

سرسری باباش میاد صدای کفش پاش میاد با جیب پر قاقاش میاد ماهان جون من در 6 ماه و 3 روزگی یاد گرفته که سر سری کنه الهی مامان فدات شه که اینقدر بامزه سرسری میکنی اینقدر با شدت سر کوچولوت را تکون میدی که علاوه بر سرت کل بدنت هم تکون میخوره. الهی فدات بشم من مادر عاشق این شیرین کاریها و لوس کردنت هستم خوشمزه من دیگه واقعا تحمل اینکه نخوریمت خیلی سخت شده و من و بابا امیر چاره ای جز قورت دادنت نداریم  جالبش هم اینجاست که بیشتر زمانی سرسری میکنی که میبریمت بیرون و از ذوقت برای همه فروشنده  ها و غریبه ها سرسری میکنی و اونا هم که دیگه عاشقت میشن و مدام قربون و صدقه ات میرن چند روز پیش هم ب...
24 اسفند 1392

ورود به هفت ماهگی

ماهان جان امروز 18 اسفند ماه 92 هست و تو گل پسر من وارد هفت ماهگی شدی و امروز با بابا امیر جون رفتیم برای واکسن 6 ماهگی که سه گانه و هپاتیت و فلج اطفال هست. اولش رفتیم برای قد و وزنت و خانم مشاور گفت که ماشاالله پسر قد بلندی هستی    منم تو دلم گفتم به بابا امیر جونش رفته پسرم ماشاالله به هر دوشون   خلاصه بعد گفت که میتونم غذای کمکی را برات شروع کنم نازگلکم   اول با فرنی و حریره بادام و بعد هم سوپ که همگی از مقدار خیلی کم شروع میشه تا کم کم زیادش کنیم. و بعد هم رفتیم که واکسنت را بزنیم.   الهی فدات شم که مثل یه مرد کوچولو میری بدون اینکه الکی گریه کنی واکسنت را میزنی. ...
18 اسفند 1392