این روزهای من
پسرم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ میشوم.
او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم.
او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم.
او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم.
او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند.
او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش.
طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . .
کودکانه در سایه ی بزرگیش پنهان میشوم
تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم.
این روزهای من پر است از پسرم
این روزهای من روزهای عجیبیست روزهای بی وقتی
روزهایی که شبش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود
صبح میشود و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم میگذرد
و خدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب پسرم باشم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی