احساسات مادرانه ام
قربون پسر نازم برم من با این شیرین کاریهات کم کم داری تلاش میکنی چهار دست و پا راه بری و خودت از حالت دراز کشیده بلند میشی و میشینی همچنان هم که عاشق لپ تاپ بابایی هستی و به یک چشم به هم زدن خودتو پای لب تاپ و موس رسوندی و تا من میگم نه بیا اینور زود بهت بر میخوره ، شروع میکنی به دعوا کردن من و اااااااااااااااه و نهههههههههههه و گریههههههههههه (یادمه یه بار ساعت حدود 1 نیمه شب بود که یهو از خواب بیدار شدی و تا دیدی ما بیداریم یه لبخندی زدی و شیرجه رفتی سمت لب تاپ و موس را قاپیدی و با یه آرامشی رفتی سر جات ،دیگه من و بابا امیر تو اون وضعیت دلمونو از خنده گرفته بودیم) خلاصه من تا زمانی که شما بیدار...