ماهان جونماهان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات ماهان عسلی

چهارمین سفر ماهان عسلی

1393/5/14 21:29
نویسنده : مامان سارا
975 بازدید
اشتراک گذاری

                     

ماهان من چهارمین سفرش را هم تجربه کردآرام

و روز عید فطر ساعت 3.30 صبح به اتفاق مامانی و دایی محسن جون حرکت کردیم و پس از طی مسافت حدودا 250 کیلومتر ساعت 10 شب به رامسر رسیدیم.  

فکر میکنم باید اسممون را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنن چون 19 ساعت ما در راه بودیمتعجب

ولی الحمدلله شما اذیتمون نکردی و بیشتر میخوابیدیخواب آلود

شانسی که آوردیم این بود که قبلش با بابا امیر جون رفتیم بهار و برات یه صندلی ماشین خریدیم و وقتی میخوابیدی من میگذاشتمت اونجا و خودم هم استراحت میکردم.

 

البته خیلی با صندلی ماشین کنار نمی اومدی ولی بالاخره تسلیم شدی 

خلاصه سفر جالبی بود.

شکر خدا هوا خوب بود و حتی یه جاهایی سرد و مه شده بود.

ولی وقتی ما رسیدیم من که دیگه از بس نشسته بودم دل درد گرفته بودم و مامان اکرم و فاطمه جون هم حالشون خوب نبود.

خلاصه تو اون چند روز خیلی بهمون خوش گذشت. 

دریا رفتیم و با دایی متین و ماهک جون بازی کردیم.

مرکز خرید رفتیم و یه چیزایی خریدیم

شهر بازی رفتیم و ماهان جون اولین بار بود که تجربه میکرد.

بازار سنتی رفتیم و زیتون و کلوچه خریدیمخوشمزه

و دو شنبه هفته بعد برگشتیم و به امید اینکه دیگه ترافیکها تموم شده ولی باز هم حدود 10 ساعت تو راه بودیم.    

خلاصه خیلی سفر خوب و خاطره انگیزی بود و جای همه دوستان خالی(البته به استثناء ترافیک جاده)خندونک

عکسها را در ادامه مطالب میزارم 

اینم آقا ماهان تو صندلی ماشینشچشمککه خیلی سخت باهاش ارتباط برقرار میکردگریه

اوایل جاده چالوس که برای صبحانه نگه داشتیم.

اینم دایی متین جون و ماهک عزیز منبوس

این جا هم که بستنی دهاتی معروف جاده چالوس که جای شما دوستان خالی خیلی خوشمزه بودخوشمزه

ماهان جون و بابا محسن جون که ماهان  همش چسبیده بود به بابایی و بابا محسن زحمت نگهداشتن شما را میکشید. دستت درد نکنه بابایی گلم عاشقتم

 

شهربازی رامسر که ماهان جون برای اولین بار بود که شهربازی رفته بود و خیلی بامزه به نورها و اسباب بازیها نگاه میکرد.درسخوان

به اتفاق بابایی و دایی متین سوار یک اسباب بازی آروم هم شدیم.

اینم آقا ماهان برق کار پیشی من که هر جا سیم باشه ماهان همونجاستچشمک فدای تو نفسمبوس

اینم دایی متین که کنار ساحل طلایی رامسر داره اسب سواری میکنه و شما متعجبانه نگاه میکردی بهشون به اتفاق مامان اکرم جون و بابا محسن جون

اینم اثر هنری مامان سارا​  

فدای اون مایو پوشیدنت بشم مامانی.

دیگه حسابی آب بازی کردی و نمیتونستیم از دریا جدات کنیمگریه

بابا امیر کلی تو آب راه رفت باهات محبت

تازه بابا محسن که بردت وسط آب و حسابی باهم آب بازی کردیدجشن

تازه قایق سواری هم کردیم جشن

و شما اینقدر خوشت اومده بود که وقتی وسط دریا آقاهه نگه داشت که از مناظر لذت ببریم شما دادت رفت هوا که حرکت کنه و تا باد به صورتت میخورد ذوق میکردی و نانایبوس

فدای اون نگاه محجوبت ماهان عسلی...

از شن بازی ،هم خوشت میومد هم نه ، چون وقتی شن ها رو تنت بود یه قیافه ای میشدی گیج

اینم تو راه برگشت که  هندوانه خوردیم و ماهان بازم میخواست بره آب بازی آرام

   

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)